در پاسخ به محمد بن حنفيّه-1
الف) امام حسين(ع) آماده شده تصميم گرفت از مدينه خارج شود. در دل شب كنار قبر مادر خود آمد و نماز گزارد و با او وداع كرد، سپس برخاسته نزد قبر برادرش امام حسن(ع) آمد و نماز گزارد و با او وداع كرد، سپس به خانه بازگشت. هنگام صبح، برادرش محمد بن حنفيه نزد او آمد و عرض كرد: برادرم! جانم فدايت، تو محبوبترين و عزيزترين مردم نزد منى، به خدا سوگند كسى را چون تو شايستة خيرخواهى خود نمىبينم، زيرا تو همچون خودِ من و جانِ من و بزرگ خاندان منى، تو تكيهگاه منى و پيروىات بر من واجب است، زيرا خدا تو را شرافت بخشيده و از بزرگان بهشت قرار داده است، مىخواهم تو را پندى دهم آن را بپذير. امام حسين(ع) فرمود: آنچه مىخواهى بگو. عرض كرد: نصيحتت مىكنم تا مىتوانى خود را از يزيد بن معاويه و شهرها بِرَهان و رسولان خود را به سوى مردم روان ساخته آنان را به بيعت خود فراخوان.. . امام(ع) فرمود: برادر جان! كجا بروم؟ عرض كرد: به مكه برو اگر آنجا برايت امن بود اين همان است كه تو دوست دارى و من مىخواهم وگرنه به شهرهاى يمن برو كه آنان ياران جدّ و پدر تواند و آنان مهربانترين و بامحبتترين و مهماننوازترين و خردمندترين مردمند. اگر سرزمين يمن برايت امن ماند كه خوب وگرنه به شنزارها و شكاف كوهها رفته از شهرى به شهر ديگر كوچ كن تا ببينى كار اين مردم به كجا مىكشد و خدا ميان تو و اين قوم تبهكار داورى مىكند. امام حسين(ع) فرمود: اي برادر! اگر در تمام اين دنيا، هيچ پناهگاه و ملجاء و مأوايى نباشد من با يزيد، پسر معاويه، بيعت نخواهم كرد... كه رسول خدا(ص) فرمود: خدايا! يزيد را بركت و خير مده! . محمد بن حنفيه از سخن ساكت ماند و گريست. امام(ع) نيز لختى با او گريست و فرمود: برادر! خدا به تو جزاى خير دهد كه خيرخواهى مي کني و اشاره به صواب مينمائي،اميدوارم رأيت درست و كامروا باشد. ب) و خود و برادر و برادرزادگان و پيروان خود را آماده كردهام، امر و رأى آنان، امر و رأى من است. و اما تو - برادر - باكى نيست كه در مدينه بمانى تا در ميان آنان، چشم من باشى، هيچ كارى از آنان را از من پنهان مدار.
در پاسخ به محمد بن حنفيّه-2
طبرى گويد: چون محمد بن حنفيّه، امام حسين(ع) را از رفتن به شهرها بازداشت، امام فرمود: برادر جان! من مىروم. عرض كرد: پس به مكه برو، اگر آنجا امن بود كه (خوب) راهى است وگرنه به شنزارها و شكاف كوهها پناه ببر. امام(ع) فرمود: برادر جان! نصيحت كردى و محبت فرمودى، اميدوارم رأيت راست و كامروا باشد.
در پاسخ به محمد بن حنفيّه-3
در روايت ديگرى آمده است: محمد بن حنفيّه گفت: برادر جان! مىترسم تو را بكشند. فرمود: من آهنگ مكه دارم، اگر آنجا امن بود، مىمانم وگرنه به شكاف كوهها و دشتها مىپيوندم تا ببينم چه مىشود.
در پاسخ به محمد بن حنفيّه-4
سيد بن طاووس از امام صادق(ع) نقل كرده كه فرمود: محمد بن حنفيه در آن شبى كه امام حسين(ع) در فرداى آن آهنگ مكه را داشت نزد او آمده عرض كرد: برادر جان! تو از نيرنگ كوفيان در حق پدر و برادر خود آگاهى. نگرانم كه سرانجام تو نيز مانند آنان شود. اگر نظرتان باشد در مكه بمان كه در اينجا عزيزتر و محفوظترى. فرمود: برادر! نگرانم يزيد بن معاويه خونم را در حرم بريزد و به اين سبب حرمت اين خانه بشكند. عرض كرد: اگر چنين است پس شبانه به يمن يا برخى نواحى اين دشت كوچ كن كه تو در آنجا محفوظترى و كسى بر تو دست نيابد. فرمود: در اين باره فكر ميكنم. هنگام سحر امام(ع) از مكه كوچ كرد. چون خبر به محمد بن حنفيه رسيد، بىتابانه آمد و مهار ناقة امام(ع) را -كه بر آن سوار بود- گرفت و عرض كرد: برادر جان! آيا نفرمودى كه در اين باره فكر ميكنم؟! فرمود: چرا. عرض كرد: پس چرا با اين شتاب رهسپارى؟! فرمود: چون وقتي از تو جدا شدم رسول خدا(ص) نزدم آمده فرمود: حسين جان! رهسپار شو كه خدا خواسته تو را كشته ببيند. محمد بن حنفيّه گفت: انا لله و انا اليه راجعون.. . اگر چنين است پس چرا اين بانوان را با خود ميبرى؟! فرمود: رسول خدا(ص) فرمود: خدا خواسته آنان را اسير ببيند. و خداحافظى كرد و رفت.
در پاسخ به محمد بن حنفيّه-5
در روايت نقل شده كه: چون محمد بن حنفيه او را از رفتن به كوفه باز داشت، فرمود: برادر جان! به خدا سوگند اگر در سوراخ حشرات زمين هم باشم آنان مرا بيرون ميكشند تا بكشند. در روايت ديگرى نقل شده كه: امام(ع) فرمود: برادر جان! اگر در دل سنگ هم باشم آنان مرا بيرون ميكشند تا بكشند. سپس امام(ع) به او فرمود: برادر جان! دربارة مطالب شما فكر ميكنم.
ادامه ی سفرنامه در قسمت های بعد...