عبد الله بن عمر و عبد الله بن عياش بن ابي ربيعه، امام(ع) و عبد الله بن زبير را در دروازههاي ورودي ملاقات کردند در حاليکه از عمره برميگشتند. ابن عمر به ايشان گفت: شما را به خدا برگرديد و مانند مردم رفتار کنيد و منتظر باشيد. اگر مردم هم بر اين امر گرد هم آيند، شما تنها نخواهيد بود و اگر در مورد اين امر مردم متفرق شدند، شما آنچه خواهيد کنيد ... ابن عياش عرض کرد: اي پسر فاطمه! به کجا ميروي؟ امام(ع) فرمودند: به سوي عراق و شيعيانم. عرض کرد: من اين موضوع را برايتان ناخوش ميدارم. آيا به سوي قومي ميروي که پدرت را کشتند و برادرت را زخمي کردند؟ تا اينکه آنها را با خشم و آزردگي ترک گفت. ترا به خدا قسم ميدهم که فريب نخوري.
ادامه ی سفرنامه در قسمت های بعد...